یاس خوشبو

آقام ابولفضل

شد سرا پا چشم زخم پیـــــــکرش             دید زهرا را به بالاے ســـــــرش با زبان حال مےگفتش بتـــــــول              مرحبا "عبـــــــاس جان" حجت قبـــــــول...   ...
2 آذر 1391

کاش

کاش می شد که از احساس گل یاس نوشت کاش می شد که غم باغچه را پنهان کرد. کاش می شد دل شعمدانی ها را پیش پیچک نشکست. کاش آدمها هم مثل گلها بودند عطرشان جاری بود روحشان مست نسیم دلشان صاف چو آئینه ی صبح چشمشان ژاله به هنگام وداع. کاش ... عاشق بودند, همه ی اهل زمین. کاش عاشق بودند... ...
26 آبان 1391

بدون عنوان

سه چیزرابا احتیاط بردار: قدم،قلم، قسم! سه چیزرا پاک نگه دار: جسم،لباس،خیال. ازسه چیزکار بگیر: عقل،همت، صبر! ازسه چیزخود را دورنگهدار: افسوس، فریاد، نفرین! سه چیزرا آلوده نکن: قلب، زبان، چشم! اما سه چیزرا هیچ گاه فراموش نکن : خدا،مرگ ودوست.     ...
21 آبان 1391

گل فروش

رفتم نشستم کنارش.... گفتم: برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟ گفت:بفروشم که چی؟ تا هفته قبل میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر. دیشب حالش بد شد و مُرد... بعد با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟ گفتم:بخرم که چی؟ تا دیروز میخریدم برای عشقم ،امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد, یه گل بهم داد و گفت: بگیر. باید از نو شروع کرد... تو بدون عشقت,من بدون خواهرم... و ای کاش این فقط یک قصه بود.   ...
21 آبان 1391

خدای من سلام

  خدای خوب من سلام.... سلام بر تو که مهربانی ..جاودانی وراز دلم را می دانی سلام بر تو که همه دم مونس تنهائی هستی .باعث امید زندگانیم ممنونم که به من امان دادی و امکان دادی شبی را در آرامش به صبح آورم ... پروردگار مهربانم..ای خوبترین خوبها... امروز را که دوشنبه است با یاد تو و مهربانی هایت آغاز می کنم روزی را شروع می کنم که می دانم همه نعمت هایت را بمن ارزانی خواهی کرد دست هدایتگرت مرا لمس خواهد کرد .همچون پدری که فرزندش را راه رفتن می آموزد. .همچون عاشقی که معشوق را در بر می گیرد سایه حضورت را حس می کنم پس لطفت را بر من و خانواده ام قرار ده الهی!درین روز....سلامتی ارزانی دار ..ارزو هایم را ...
8 آبان 1391

خدا ازآدماچی میخواد

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع  وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را،  بالای سرش دید، که  با تعجب و حیرت ؛  او را،  نظاره می کند  ! استاد پرسید : برای چه این همه  ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و  برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛  استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو  از  پرورشِ آن  چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه...
22 شهريور 1391

...کاش

کاش کوچیک بودیم...........   وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود   ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم.   کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن   نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد که می زنیم باز کسی   نمیفهمه! ...
6 شهريور 1391

ای خدای من...

خدای مهربانم...! می ستایمت ! با تمام وجودم و از صمیم قلبم ! ... آنقدر که شاید تنها با ستایشم  بتوانم جبران قطره ای از دریای رحمت و مهر و محبتت را کرده باشم جانا ......................! به خاطر تمامی مهربانی هایت تو را سپاسی ژرف و از اعماق وجودم می گویم مهربان من ! خدای من ! خدای مهربانم !... چقدر زیباست امید به رحمتت ! و چه زیباتر اجابتت .....! خدای مهربان من ! بهتر شدن روز به روز حال روحی ام را تنها از قدرت و مهر بی کرانت میبینم ...تو را سپاسی ژرف مهربانا ! تو را سپاس مهربانا ! ......... خدای مهربانم !...من عشق و آرامش و شادی را در زندگی ام تنها از تو و دستان پر مهر و قدرتت می بینم و همیشه تنها از تو که تکیه گاه زمین و آسما...
5 شهريور 1391

دیوانگی وعشق

داستان ديوانگی و عشق زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.     ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. اصالت به ميان ابر ها رفت. هوس به مرکز زمين راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت. ...
23 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد