برای خواهرم که ازمادوره ولی دلش پیش ماست
زینب جان دیشب که مجی می خواست بره به ابوالفضل گفتم بیاد ولباسش روبپوشه تاازشون عکس بگیرم تابرات بفرستم .مجتبی دیشب ساعت یازده رفت .ابوالفضل هم امروز ساعت ده رفت .خدانگهدارشون
راستش وقتی میخواستم عکس بگیرم باخودم می گفتم وقتی زینب این عکس روببینه گریه میکنه ولی باور کن وقتی ازتوی دوربین بهشون نگاه میکردم یه لحظه اشکم در اومد.
امیدوارم یه موقع بیاد که همه باخوشحالی دور هم جمع بشیم واز بودن درکنار هم لذت ببریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی