یاس خوشبو

یک تصمیم زیبا

1391/2/15 11:48
نویسنده : مصی
620 بازدید
اشتراک گذاری

الهی دانایی ده که درراه نیفتم

بینایی ده که درچاه نیفتم

الهی پایی ده که باآن کوی مهر تو پویم

وزبانی ده که باآن شکر توگویم. . .

سرنوشت آدم هابااتفاق های خوب وبد-تلخ وشیرین می گذرد

وقتی خوب فکر می کنیم می بینیم اگه اتفاق های تلخ نباشه شیرینی های زندگی به چشم نمیاد

من وهمسرم یکی از مهم ترین تصمیم های زندگی مون رو گرفتیم

ماقرار گذاشتیم که یه نوزاد روبه فرزندی قبول کنیم .یه دختر ناز وقشنگ که بتونه شادی وطراوت روبه زندگی ما هدیه بده.

شاید باورتون نشه ولی ازوقتی این تصمیم روگرفتیم دل توی دلم نیست که هر چه زود تر ببینمش.

مادراین  موردباکسی صحبت نکردیم ولی مدارک پرونده مون روتحویل دادیم وفعلاتوی نوبت هستیم.

من وهمسرم وقتی ازدواج کردیم باهم به مشهد رفتیم وباامام رضا قرارگذاشتیم که هروقت بچه دارشدیم اولین سفرش روبه پیش امام رضا ببریم حالاهم این قرارماپابرجاست .

می خوایم براش خرید کنیم ویه اتاق قشنگ وخوب آماده کنیم .امید وارم خوشش بیادلبخند

 


 

 

خوشحال می شم که شماهم در این موردنظربدید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

مامان عسل و آریا
5 مهر 90 9:01
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خبرتون خیلی خوشحالم کردم.این بهترین تصمیم بود.خداروشکر.انشالله یک نی نی خوشمل باهوش و ناناز بیاد خونتون.بوووووووووس
nini mum
7 مهر 90 18:09
سلام.خوبین؟ تصمیم بینهایت زیبایی گرفتین.امیدوارم بهترین مامان و بابا براش بشین و اون بهترین فرزند برای شما.دل پاکتون رو ستایش میکنم.
فرنوش
8 مهر 90 10:15
سلام دوست گلم خیلی محبت کردی که به من سرزدی الهی قربون دل بشم آفرین کار بسیار زیبایی میکنین و این کار مستلزم داشتن قلبی مهربون و دلی بزرگ به وسعت دریاست می بوسمت مهربونم
مامان محمدجان
11 مهر 90 17:16
سلام عزیزدلمممممممممم نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی پستت رو خوندم اشک تو چشام حلقه زده خیلییییییییییییییییییییی خوشحالم امیدوارم فرزندی صالح تربیت کنید موفق باشی دوست خوبم
nini mum
18 مهر 90 10:11
مامان ریحانا
21 مهر 90 21:52
سلام مرسی که به ما سر زدید تصمیم خوب گرفتی ایشالا که خدا ساله دیگه یه ریحانه بهشتی بذاره تو بغلت مثه ریحانه من شیطون و دوست داشتنی
دایی پسقلی
6 آبان 90 13:07
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشتی نمی کند.
- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
- خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
-روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
- برای اثبات کوری کافیست که انسان خدا را نبیند.
- شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
- امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
- وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.


دایی پسقلی
6 آبان 90 13:08
....................... ........ آفرین به این تصمیم زیبا و قشنگ شما. انشالله که همیشه تو همه زمینه های زندگی خودتون موفق باشین ...
دایی پسقلی
9 آبان 90 15:49
............. غریبه نیستم ..............
خواستین بدونین از مامان کوثر جون بپرسین میگه کی هستم. به هرحال شب و روز واستون دعای خیر دارم . ایشالله که هر چه زودتر همه ماجراهای تلخ زندگیتون پایان پذیره و خوشی رو به زندگی شما راه بگشاید. آمین.


من خیلی کنجکاوی کردم که وبلاگ شما روپیداکنم ولی وقتی از مامان کوثر پرسیدم برایم گفت که شما کی هستید وپسقلی کیه
ممنونم که به من سرمیزنید
دایی پسقلی
9 آبان 90 15:56
هیچ فکر کردید که چه می شد اگر ...
خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بدهدچون دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم ؟
خدا فردا دیگر ما را هدایت نمی کرد ، چون امروز اطاعتش نکردیم ؟
امروز خدا با ما همراه نبود ؛ چون امروز نمی توانیم درکش بکنیم .
دیگر هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم ؛ چون وقتی خدا باران فرستاد بود ، گله کردیم ؟
خدا عشق و محبتش را از ما دریغ می کرد ؛ چون ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم ؟
خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت ؛ چون امروز فرصت نکردیم که آن را بخوانیم ؟
خدا درخانه اش را می بست ؛ چون ما درقلبهای خود را بسته ایم ؟
امروز خدا به حرفهایمان گوش نمی داد ؛ چون دیروز به دستورش خوب عمل نکردیم ؟
خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت ؛ چون فراموشش کرده ایم ؟
بیاییم خود را به خدا نزدیکتر کنیم .....


از حرف های زیباتون ممنون خیلی زیباست
دایی پسقلی
12 آبان 90 15:15

خواهش میکنم. نفرمایید. انشالله که خیلی زود زود زود به مراد دلتون برسید. انشالله.
پسقلی و خواهرجونش هم شما رو سلام زیاد میرسونن.

=========================================
ممنونم از لطف شما سلام منو هم برسونید به خواهر عزیزتون
nini mum
13 آبان 90 5:31
سلام مصی جون.صد البته در درجه ی اول به سلامتی نی نی فکر میکنم و اما خوب تو می خوای دختر بیاری و اگه من پسر بیارم،پسرم میشه دامادت دیگه!!!


--------------------------------------------------
الهی قربون داماد خوشگلم برم ایشالله که زود تر به دنیابیاد
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:11
سلامت باشید. چشم. اونها هم سلام میرسونند شما رو.... در پناه حق.
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:18
ببخشید جای این مطلب اینجا نیست.ولی دیدم جالب بود گفتم بخندیم یه کم..... رفتم در خونه رفیقم میگه تنهایی? پ نه پ ساختمون محاصرست به نفع خودته خودتو تسلیم کنی !! به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟ میگه:پسرم زن میخوای؟ گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره!! دارم واسه دوستم تعریف میکنم دیشب مغازمون اتیش گرفت! میگه: چیکار کردین خاموش کردید؟!میگم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ از روش میپریدیم میگفتیم سرخیه تو از من زردیه من از تو....!والا نشستم تو تاکسی پیر زنه میخواست پیاده بشه پولاش یه کم پاره پوره بود به راننده گفت تورو خدا ببخشید اونقد جر واجره روم نمیشه بدم راننده تاکسیه گفت پولاتون؟ پَــــ نَ پَــــ ....استغفرالله!!! بعداز جلسه امتحان اومدم خونه. مامانم گفت:امتحانت تمام شد؟ گفتم پ نه پ نصفش گذاشتم بعد از ناهار بدم!! رفیقم اومده خونه گیتارمو دیده میگه گیتار می زنی؟ میگم پَــــ نَ پَــــ اون زورش بیشتره اون منو میزنه!! دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟ پَـــ نَ پــَـَـَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید … شاید دو تا دوقلو داشتن تو خیابان راه میرفتن یکی دیدشون گفت شما دوقلیین گفت: پ ن پ من ایرانسلم اینم سیمکارت هدیمه!! سر كلاس معلم یه سوال طرح كرده بود گفت هركی به جواب رسید دستش و ببره بالا ... بعد 5 دقیقه من دستمو بردم بالا .. معلم گفت میخوای جواب بدی ؟؟ .. گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام ببینم از اینجا منو میبینی یا نه !!!
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:23
پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد.......
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:31
يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره؟؟؟؟؟؟
مامان محمدجان
14 آبان 90 22:15
سلام عزیز دلم منتظر خبرهای خوبت هستیمممممممممممممممممم
نوشین
16 آذر 90 18:59
مگه شما چند وقته منتظرید؟
البته خیلی خوبه چون بعضیا رو دیدم که بعد اینکه بچه ای رو به فرزندی قبول کردن خودشونم بچه دار شدن


=================================================
شرمنده عزیزم من یه بیست روزی اینترنت نداشتم میبخشی که جوابت دیر شد
من حدود نه سال که حامله نشدم .یعنی به نظر شما برای این کار زود اقدام کردم؟
نوشین
16 آذر 90 19:00
مگه شما چند وقته منتظرید؟ البته خیلی خوبه چون بعضیا رو دیدم که بعد اینکه بچه ای رو به فرزندی قبول کردن خودشونم بچه دار شدن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد