یاس خوشبو

خداوکودک

1390/9/2 22:37
نویسنده : مصی
599 بازدید
اشتراک گذاری

کودکی که آماده تولدبودنزدخدارفت وازاوپرسید:

می گویندفرداشمامرابه زمین می فرستید،امامن به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجابروم؟

خداپاسخ داد:من درمیان تعدادبسیاری از فرشتگان،یکی رابرای تودر نظر گرفته ام ،اوازتو نگهداری خواهد کرد.

اماکودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برودیانه،گفت:امامن اینجادربهشت،هیچ کاری جزخندیدن وآواز خواندن ندارم واین هابرای شادی من کافی هستند

خداوندلبخندی زدوفرمود:فرشته برای تو آواز خواهد خواند وهر روزبه تولبخندخواهد زد،توعشق اورااحساس خواهی کردوشاد خواهی بود.

کودک ادامه داد:من چگونه می توانم بفهمم مردم چه می گویندوقتی زبان آنهارانمی دانم؟...

خداوند اورانوازش کردوگفت :فرشته توزیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن است بشنوی درگوش توزمزمه خواهد کردوباصبوری به تویادخواهد دادکه چگونه صحبت کنی .

کودک باناراحتی گفت:وقتی می خواهم باشما صحبت کنم چه کنم؟ اماخدابرای این سوال هم پاسخی داشت:فرشته ات دست هایت رادرکنارهم قرارخواهددادوبه تویاد می دهد که چگونه دعاکنی.

کودک سرش رابرگرداندوپرسید:شنیده ام درزمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

فرشته ات از تومواظبت میکندحتی اگربه قیمت جانش تمام شود.    کودک بانگرانی ادامه داد:اماهمیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شماراببینم ناراحت خواهم بود                                           خداوندلبخندزد وگفت:فرشته ات همیشه درباره من باتوصحبت خواهد کردوبه توراه بازگشت نزد من راخواهدآموخت،گرچه من همیشه درکنارتوخواهم بود.                                                            درآن هنگام بهشت آرام بود اماصداهایی اززمین شنیده می شد    کودک فهمیدکه به زودی باید سفرش راآغاز کند.                          اوبه آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:                                خدایا!اگر من باید همین حالابروم پس لطفانام فرشته ام رابه من بگویید...                                                                        خداوند شانه های اورانوازش کرد وپاسخ داد:                             نام فرشته ات اهمیتی ندارد می توانی اورا***مادر***صداکنی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

دایی پسقلی
3 آذر 90 8:05
بهار زندگی مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.
مامان محمدجان
3 آذر 90 11:14
خیلی قشنگ بود عزیزدلم امیدوارم هرچه زودتر نی نی فرشته ی شما هم هبوط کنه پیشتون چون یه فشته ی بی نظیر انتظارش رو میکشه
نانی
3 آذر 90 13:34
ممنون از حضورتون
مامان کوثر
3 آذر 90 17:15
خیلی قشنگ بود امیدوارم خیلی زود سهمت رو از این انتظار ها بگیری
دایی پسقلی
6 آذر 90 11:42
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع) گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید.......
دایی پسقلی
6 آذر 90 11:43
فرار رسیدن ماه محرم .... ماه سوگواری آقای شهیدان امام حسین (ع) را به شما و خانواده محترم تسلیت عرض میکنم.


===============================================
ممنون از محبتتون
به شماهم تسلیت میگم
دایی پسقلی
6 آذر 90 13:14
عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد. کوشش کنیم حسین دل، به دست یزید نفس، تشنه لب شهید نشود . . .
دایی پسقلی
6 آذر 90 16:42
باز در دل آمده شور حسين
چهره‌روشن گشته از نور حسين
ياد عباس آيد و ياد فرات
پر زند بالا نمايد او صراط
اصغر است و شير مادر نيست جام
او دگر گيرد ز آن سرنيزه كام
اكبر آن رعناي آل احمدي
با تن خونين دگر شد سرمدي
ديده هر جا مي‌رود عشق است و بس
ديگر از ياران نمانده هيچ كس
وقت ظهر است و به هنگام نماز
از زمين و آسمان باريده راز
كل عالم پاي مولا سر به خاك
بس عجب از اين جهان شبهه‌ناك
چون حسين پا مي‌نهد در كارزار
كار آن دونان دگر گرديده زار
بر تن مولا هزاران زخم داس
بر مشامش مي‌رسد او عطر ياس
فاطمه بالاي سر در قتلگاه
بر گلوي پور خود آرد نگاه
زينبش در سوي ديگر خون به دل
نوحه زن بر سر بمالد خاك و گل
آسمان گردد به رنگ خون او
خواهرش بيند رخ گلگون او
خون حق جاري شود در ارض دون
تا كه مجنون آيد و بيند جنون
اين جنون از چيست از عشق حسين
از ميان خون تو بيني نور عين
زينب است و رأس مولا روي تير
ديگر او گويد كه اي عالم بمير.....




سمانه مامان پارسا جون
25 دی 90 20:11
وای چقدر زیبا بود لذت بردم
مامانی طهورا
1 اردیبهشت 91 14:02
سلام یاس خوشبوی عزیز میشه یه تک پا بیایین و به طهورای ما رای بدین ایشاله جبران کنیم راستی وب خوبی دارین با تبادل لینک موافقین عزیز
مامان تنها
19 اردیبهشت 91 4:31
چقدر قشنگ


قابل تورونداشت عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد