یاس خوشبو

گزیده ای ازدعای امام سجاد (ع)دروقت درخواست باران

1390/10/20 1:07
نویسنده : مصی
556 بازدید
اشتراک گذاری

بارخدایا،مارابه باران سیراب ساز ورحمتت رابرما بگستران                     به بسیاراز ابری که برای رویانیدن گیاه شگفت انگیز                    درهمه آفاق روان گشته وبربندگان خودبابه بارآمدن میوه منت گذاره وسرزمین های مرده راباشگفتن شکوفه ها زنده کن                          پروردگارا،برمابارانی فرست که به آن از تپه هاآبسرازیرگردانی،چاهها رالبریز کنی ونهر هاراروان سازی ودرختان رابرویانی                               بارلها،برمحمد وآلش درودفرست وازبرکات آسمانها وزمین روزی ماساز،که توبرهر چیز توانایی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

دایی پسقلی
21 دی 90 7:34
سلام خانوم فتوحی....
میگم شما آخر با این ثنا گلی ما رو میکشین.... چه خبر دارین ازش ؟؟؟
کی روی گل ماهشو میبینیم ما .....


--------------------------------------------------
توی این مملکت هرکاری بخوای انجام بدی اینقدرباید بری وبیای که دیگه خسته میشی
امیدوارم هرچه زود تر به پرونده ماهم رسیدگی بشه
مامان محمدجان
21 دی 90 14:57
سلام عزیزم خوبی؟ چه خبرا؟مصی جون مگه یه دخمل گل قراره نی نیمون باشه؟نگفتی کلک عزیزم بی صبرانه منتظرشیمممممممممممنون از دعای قشنگی که گذاشتی ایشالله خدا به اجابت برسونه همین که د
دایی پسقلی
25 دی 90 1:36
ایشالله که به همین زودیا خبرای خوش خوشی به من بدین.... غصه نخورین اون مشکلها هم حل میشه... در پناه خدا ..
مامان کوثری
29 دی 90 21:01
ای خدا کی میشیه تمام در و دیوار این وبلاگ پر بشه از عکس ها و شیرین کاری های ثنا جونم زود باشین به خودتون بجنبین اهههههههههههه
دایی پسقلی
5 بهمن 90 15:55






همچنان منتظریم خانوم فتوحی ....... چه خبر دارین از ثنا گلی ؟؟؟؟؟


------------------------------------------
شرمنده خودمون هم بیخبر هستیم وچشم انتظار
دایی پسقلی
8 بهمن 90 0:16
فکر کنم تا اون وقت دیگه موهای منم مثه دندونام سفید بشه .... به قول خواهرتون بجنبین دیگه ... کچل شدیم از انتظار ..... انشالله که هر چی قسمتتون باشه نصیبتون بشه. به امید خدا.
nini mum
10 بهمن 90 8:12
سلام مصی جون.حتما بهم سر بزن خبر جدید گذاشتم. راجب اینکه گفتی از وسایل نی نی عکس بذارم،متاسفانه تا بعد از تولدش نمی تونم این کار رو بکنم.چون طرف ما رسمه که بعد از تولد جشن بگیرن و هرچی که برای بچه خریدیم رو توی جشن نشون بدیم.واسه همون همشون رو بردم خونه ی مامانم تا بعد از تولد بچه،جهازشو بیارم خونه!!!
nini mum
12 بهمن 90 6:22
سلام مصی جون.انشالله شما به تا آخر امسال دخمل نازتو در آغوش بگیری عزیزم.


------------------------------------------
ممنون دوست عزیز
دایی پسقلی
17 بهمن 90 8:35
همچنان منتظر حضور سبزتون هستیم با ثنا گلی خانوم فتوحی ....


====================================================
ممنون که منوفراموش نمی کنید وبهم سر میزنید
دایی پسقلی
25 بهمن 90 16:16
ولنتاین برشما مبارک باشه خانوم فتوحی :
ایشالله سال بعد با ثنا گلی این روز رو جشن بگیرین.



------------------------------------------
ممنون از محبتتون.امیدوارم شماهم سال آینده این روز رو باهمسرتون باشید
دایی پسقلی
27 بهمن 90 8:01
تشکر از لطفتون. میبینم که شما 2 تا خواهر حسابی کمر همت رو بستین که ما رو زن بدین . متشکر از لطفتون . و اینکه اینقده به فکر من هستید. ایشالله همیشه سالم و سلامت و شاد باشید.
مامان ثنا و ثمین
2 اسفند 90 21:51
سلام.میبینم که قراره اسم نی نی خوشملتون رو انشااله ثنا بزارین.امیدوارم که مثل عمه ی وروجکهای من به ارزوتون برسید.بهمون سر بزنید خوشحال میشیم

------------------------------------------------
دوست عزیز ممنون که به من سر زدید .فرشته های نازتون رواز دور میبوسم



================================
لطفا آدرس وبلاگتون روبرام بزارید
دایی پسقلی
4 اسفند 90 7:49
.... خداوند هیچ گاه ما را به حال خودمان رها نمیکند....
انسان‌ها به طور ذاتی دوست دارند که زندگیشان همیشه به دقت طراحی شود مثلاً یک شغل خوب و موفق، روابطی هماهنگ و بادوام و زندگی امن و راحت داشته باشند. ما زندگی می‌خواهیم که همیشه بتوانیم احساسات و عواطف خود را تحت کنترل داشته باشیم. دوست داریم زندگیمان متعادل و همراه با آرامش باشد. به همین دلیل است که وقتی موقعیت‌های غیرقابل‌پیش‌بینی به طور ناگهانی برنامه‌هایی که به دقت طراحی کرده‌ایم را برهم می‌زند، نمی‌دانیم چه باید بکنیم. معمولاً واکنشی منفی خواهیم داشت. خیلی وقت‌ها این موانع را علائم هشداری که توسط خداوند برایمان فرستاده می‌شود تا از گرفتن تصمیمات نادرست و رفتن به راه اشتباه جلوگیری کنیم، نمی‌بینیم.

می‌بینید؟ خداوند به ما اراده و اختیار داده است تا هر طور که دوست داریم زندگی کنیم، اما با مسئولیتی که مکلف می‌کند زندگیمان را در جهت شکوه و جلال بیشتر خداوند پیش ببریم. بااینحال در اکثر مواقع بدون توجه به هدفی که خداوند برای ما تدارک دیده است، هر طور که دوست داریم زندگی می‌کنیم. همیشه بر چیزهایی که می‌خواهیم اصرار می‌ورزیم و اگر آن را به دست نیاوریم، خدا را زیر سوال می‌بریم. ادعا می‌کنیم که خدا عادل نیست و همیشه می‌خواهد اول رنج بکشیم و فطرتمان را ثابت کنیم. اما در آخر بعد از همه آن عذاب‌ها و سختی‌ها، می‌فهمیم که خداوند دلایل خود را دارد و دلایل او همیشه به صلاح ماست.

من چنین تجربه‌ای داشتم، تجربه‌ای که به خاطر آن و رابطه مصیبت‌بارم خدا را زیر سوال بردم. من زنی شاغل هستم و زندگیم به آرامی و با برنامه پیش می‌رفت. با مردی که چون از نظر مالی کاملاً باثبات بود و خوب با هم راه می‌آمدیم، باور داشتم که سرنوشت من است یک رابطه عاشقانه داشتم. حتی برنامه ازدواج هم داشتیم. اما از بازی روزگار او برای ماموریت کاری مجبور به رفتن به کشوری خارجی شد و همانجا ماندگار شد. به نظر می‌آمد خدا روزگار را بر علیه من می‌چرخاند. با تصور اینکه او هیچوقت راضی نخواهد شد، از سر ناچاری تصمیم گرفتم با او رابطه‌ام را تمام کنم. اما در کمال تعجب دیدم که او هم قبول کرد. مجبور بودم سر تصمیمم بایستم. باید می‌گذشتم و زندگیم را پیش می‌بردم. این تجربه‌ای بود که به من ثابت کرد نباید هیچوقت در عصبانیت و ناچاری تصمیم بگیرم. اما فرصت پشیمانی نبود چون تصمیم خودم بود. روزها و شب‌ها به درگاه خدا دعا می‌کردم و از او می‌خواستم که مداخله کند و اوضاع را برایم درست کند. در قلبم ترس و شک ریشه دوانده بود. بعد از این چه بر سرم می‌آمد؟ اما خدا ساکت بود. دو هفته تمام افسرده و بدبخت بودم. فقط با خواندن قرآن و دعا بود که کمی قدرت پیدا می‌کردم. گاهی‌اوقات نیمه‌شب بخاطر ترس از تنها ماندن و تنها مردن لرزان از خواب می‌پریدم. آن روزها زمانی بود که تیرگی همه نگاه و فکر من را گرفته بود. از تنها زندگی کردن، از اینکه هیچ مردی دوستم نداشته باشد، می‌ترسیدم. زمان برای من خیلی زود می‌گذشت. روزی با آیه‌ای در قرآن مواجه شدن که باعث شد بفهمم خداوند هیچوقت هیچکس را در زمان درد و اندوه به حال خود رها نمی‌کند. فقط باید همه چیز را به خدا بسپارید و خواهید دید که بارتان را سبک‌تر می‌کند. این دقیقاً همان اطمینان‌خاطری بود که به دنبال آن بودم. این پاسخ همه شک‌ها و تردیدهایم بود. مطمئناً اگر قدرت تحمل آن را نداشتم خداوند هیچوقت این درد را نصیب من نمی‌کرد.

خداوند اگر عشقی برای جایگزین کردن نداشته باشد، هیچوقت اجازه نمی‌دهد عشقی را از دست بدهم. وقتی بالاخره این خقیقت را پذیرفتم که بین من و آن مرد هیچ چیز دیگری باقی نمانده است، به این عقیده رسیدم. این زمانی بود که تصمیم گرفتم همه چیز را به خدا واگذار کنم تا من را با معجزات خود غافلگیر کند. این همان زمانی بود که به این نتیجه رسیدم که خدا برنامه‌های بیشتری برای من دارد. بعد از آن بود که روحم تازه شد و دیگر از ترس و شک و تردید رنج نمی‌بردم. وقتی فردی مردد باشد، هیچوقت نمی‌تواند به آرامش برسد. اما وقتی تصمیم می‌گیرد که ترس و تردید خود را رها کند، کم‌کم اطمینان پیدا می‌کند و درهای فرصت‌های جدید را به سمت خود باز می‌کند. من بالاخره این واقعیت که آن مرد دیگر هیچوقت برنمی‌گشت و من باید با این مسئله کنار بیایم و آن را فراموش کنم را قبول کردم. من این فرصت را که خدا اراده کرده بود به هر دلیلی برای من اتفاق بیفتد را قبول کردم. آن دلایل ممکن است برای من مشخص نباشند اما می‌دانستم که زمانی خواهد رسید که بتوانم قدردان آن تجربه دردناک باشم. به همین ترتیب بود که زندگی من سپری شد، با ذوقی تازه عشق به کارم را دوباره به دست آوردم. به خاطر این دیدگاه‌های تازه توانستم خیلی زود او را فراموش کنم. دیگر آماده بودم که با آدم‌های جدیدی آشنا شوم که ممکن بود دوستشان داشته باشم.

اما خداوند هیچوقت به شما نمی‌گوید که کدامیک از آن افرادی که با آنها آشنا می‌شوید بالاخره بخشی از زندگی شما خواهند شد. گاهی‌اوقات، حتی ممکن است آن افراد را نبینید چون هیچوقت انتظار نداشته‌اید به سمت شما بیایند. متوجه نمی‌شوید که خدا دوباره اتفاقاتی کاملاً غیرقابل‌انتظار برایتان تدارک دیده است. خدا همین است! هیچوقت راه را به شما نشان نخواهد داد. باید خودتان با دعاها، نیایش‌ها و امیدهایتان راه را کشف کنید. و گاهی‌اوقات انتخاب خدا برای شما ممکن است آن انتخابی نباشد که خودتان می‌خواهید. اما در آخر، اگر خدا خواسته باشد، سرنوشت زندگی‌های شما را به هم می‌رساند تا بتوانید همدیگر را دوست داشته باشید.

بله، من هم درست در غیرقابل‌انتظارترین جای ممکن با عشقم روبه‌رو شدن. این عشق اعتماد و ایمان من به خدا را محکم‌تر می‌کند زیرا می‌دانم اتفاقات خوب هم ممکن است بیفتد. باید بگویم با فردی آشنا شدم که بسیار بهتر از آن فرد قبلی بود. حقیقتاً خدا نمی‌خواسته که من با آن عشق بمانم زیرا عشق بزرگتری برای من داشته که رضایت و خوشبختی را برایم به ارمغان آورده است.

درواقع خدا همیشه به ما نظر دارد و هیچوقت ما را به حال خود رها نمی‌کند.


----------------------------------------------
داستان بسیار زیبایی بود.اما وقتی یه نفر توی زندگی یه کمبودی داره نمی تونه منطقی فکر کنه وهمیشه توی دردل هاش از خداگله میکنه.من خودم به شخصه پای دردل خیلی هامیشینم وبه قول خودشون باصحبت کردن بامن آروم میشن ولی خودم باحرف زدن بابقیه آروم نمیشم.
دایی پسقلی
4 اسفند 90 12:10
خداوندا
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان
من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم

خداوندا
... من از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساس
من از نارفیقیهای این دنیا میترسم

خداوندا
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم

خداوندا
من از مرگ محبت ،من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم

خداوندا
من از ماندن میترسم ،من از رفتن میترسم

خداوندا
من از خود نیز میترسم

خداوندا پناهم ده


------------------------------------------------
خیلی زیبابود حسابی به دلم نشست
دایی پسقلی
4 اسفند 90 12:18
سلام خانوم فتوحی ... راستی از ثنا کوچولوی فسقلی چه خبر دارین ؟؟؟ چی شد بالاخره ..؟
میبینم که کم کم این کوثر وروجک هم داره میاد پیش شما ... خوش بحالتون..


----------------------------------------------------
بهمون گفتن پرونده تون باید بره توی کمیته.اونم حدود چهار پنج ماه طول میکشه .دیگه بعد اون هم خدامیدونه که چقدر طول میکشه که نوبتمون بشه
وایییییییی خیلی دیر میشه





خسته شدم دیگه
دایی پسقلی
4 اسفند 90 12:32
خالق عشق ... در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای میسازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سرایندۀ عشق آفرینندۀ ماست مهربانیست که ما را به نکویی ، دانایی ، زیبایی و به خود میخواند جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ دوزخی دارد - به گمانم - کوچک و بعید در پی سودایی ست که ببخشد ما را و بفهماندمان ترس ما ؛ بیرون از دایرۀ رحمت اوست * * * * * * در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای میسازیم که خرد را با عشق علم را با احساس و ریاضی را با شعر دین را با عرفان همه را با تشویق ، تدریس کنند لای انگشت کسی ، قلمی نگذارند و نخوانند کسی را حیوان و نگویند کسی را کودن و معلم هر روز روح را حاضر و غایب بکند و جز از ایمانش هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند مغزها پر نشود چون انبار قلب خالی نشود از احساس درسهایی بدهند ؛ که به جای مغز دل ها را تسخیر کند از کتاب تاریخ جنگ را بردارند در کلاس انشاء هر کسی حرف دلش را بزند غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند تا کسی بعد از این باز همواره نگوید : هـــــرگـــــز و به آسانی همرنگ جماعت نشود زنگ نقاشی تکرار شود رنگ را در پاییز تعلیم دهند قطره را در باران موج را در ساحل زندگی را در رفتن و برگشتن از قلۀ کوه و عبادت را در خدمت خلق کار را در کندو و طبیعت را در جنگل و دشت مشق شب این باشد که شبی چندین بار همه تکرار کنیم : عدل ، آزادی ، قانون ، شادی امتحانی بشود که بسنجد ما را تا بفهمند چقدر ؛ عاشق و آگه و آدم شده ایم * * * * * * در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای میسازیم که در آن آخر وقت به زبانی ساده شعر تدریس کنند وبگویند که تا فردا صبح خالق عشق نگهدار شما
دایی پسقلی
4 اسفند 90 15:30
به هر حال به خیر باشه و خوشی....نگران نباشین ..... در پناه خدا..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد