یاس خوشبو

خدایادوباره دلم گرفته

1390/12/4 12:35
نویسنده : مصی
796 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند...

چشمانم بس که باریده دیگر تحمل نور مهتاب راندارد..

آخ که چقدر تنهایم...دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بود

خرد شده ،وانگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده...

روبه روی آینه نشسته ام،آیااین منم؟دل شکسته... وتنها

توبامن چه کردی؟شاید این آخرین زمزمه های دلتنگی ام باشد

ودیگر هیچ...

امامنتظرم،انتظار دیدن توبرای من زندگی دوباره است

پس بیاوبرای همیشه بامن بمان...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (31)

سمیه
4 اسفند 90 13:06
سلام عزیزم
وبلاگتون عالی هست
اگه میشه خواستم تبادل لینک کنیم
ممنون بهم خبر بدید


-----------------------------------
ممنون که به من سرزدین
منم خوشحال میشم باشما تبادل لینک کنم
لطفا آدرس وبلاگت روبرام بزار
دایی پسقلی
4 اسفند 90 13:10
هی وای من ..... خانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم فتوحی حسابی زدین تو برجک مون با این نوشته جالب و غم انگیزتون.....

------------------------------------------------
خیلی دلم گرفته است
شرمنده که ناراحت شدید
نانازیا
4 اسفند 90 15:05
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
باران پاییزی
5 اسفند 90 16:54
سلام. ممنون از حضورتون
مامان کوثری
6 اسفند 90 1:00
همیشه احساس میکنیم که خدا خیلی ازمون دور شده و همیشه دنبال جواب میگردیم اما خدا فقط داره صبرمون رو آزمایش میکنه و این رو هم میدونه که چاره ای نداریم جز صبر میدونم گلم خیلی سخته تحمل اتفاق هایی که داره اطرافت میوفته خیلی سخته که خودت رو خوشحال نشون بدی اما ما آدم ها محکوم به تحمل هستیم چاره ای نداریم مجبوری صبر کنی تا روزی خدا بهت بفهمونه مصلحت در چی بوده


==================================================
خواهر مهربونم ازت ممنونم که از دور هم حرف دلم رومیخونی
دایی پسقلی
8 اسفند 90 9:23
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو بیگانه بگرییم …

پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

این همه غافل

از این شاخه به آن شاخه مپر

اینهمه قصه شوم از کـَس و ناکس مشنو

غافل از دام هوس

اینهمه دربر هر ناکس و هرکس منشین

.

پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید

من از آن دارم بیم

کین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند

اندر این دشت مخوف

که تو آزادیش ای پوپک من می خوانی

زیر هر بوته گل

لب هر جویه آب

پشت آن کهنه فسونگر دیوار

که کمین کرده ترا زیر درختان کهن

پوپکم! دامی هست

گرگ خونخوارهء بدکارهء بدنامی هست

سالها پیش دل من، که به عشق ایمان داشت

تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنید

اندر این مزرع آفت زدهء شوم حیات

شاخ امیدی کشت

چشم بر راه تو بودم

که تو کی میآیی

بر سر شاخه سرسبز امید دل من

که تو کی میخوانی؟

پوپکم! یادت هست؟

در دل آن شب افسانه‌ای مهتابی

که بر آن شاخه پریدی

لحظه‌ای چند نشستی

نغمه‌ای چند سرودی

گفتم: این دشت سیه خوابگه غولان است

همه رنگ است و ریا

همه افسون و فریب

صید هم چون تویی، ای پوپک خوش پروازم

مرغ خوش خوان و خوش آوازم

به خدا آسان است

این همه برق که روشنگر این صحراهست

پرتو مهری نیست

نور امیدی نیست

آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی است

همه گرگ و همه دیو

در کمین تو و زیبایی تو

پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو

مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری

همه دیو اَند کمین کرده، نبینند تو را

دور از دست وفا، پنهان از دیده عشق

نفریبند تو را، نفریبند تو را…


===========================================]
چقدر قشنگ ودلنشین بود
دایی پسقلی
11 اسفند 90 10:28
قابل شما رو نداشت. لطف دارین شما
دایی پسقلی
13 اسفند 90 16:25

چشم و دلتون روشن باشه خانوم فتوحی ... خوش بحالتون که کوثر طلا و مامان عزیزش رو پیش خودتون دارین ....


--------------------------------------------------
واقعا خیلی خوش بحالم شده دلم میخواد هیچ وقت این روزها نگذره
دایی پسقلی
15 اسفند 90 7:23

از طرف من هم کوثر جون و مامان گلشون رو سلام برسونین. ایشالله که روزهای خوب و خوشی رو با هم و در کنار هم داشته باشین. پیشایش سال نو همه شما هم مبارک باشه ... در پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناه یزدان پاک..



----------------------------------------------
پیشاپیش سال نوشماهم مبارک باشه
ممنون از پیام های گرمتون
دایی پسقلی
16 اسفند 90 18:58
متشکر...... ایشالله تو سال جدید خبرهای خوب خوب خوبه خوب در مورد ثنا گلی بهمون بدین خانوم فتوحی ..... منتظرم ها ... یادتون نره ....
nini mum
17 اسفند 90 6:48
سلام گلم.خوبی؟ انشالله هرگز هی غمی توی زندگی هیچکس مخصوصا خودت نباشه که دلت بگیره. ممنون که به رهای من سر میزنی .
دایی پسقلی
22 اسفند 90 17:30
سپاهیان اسکندر کبیر,خود را برای فتح شهری در افریقا اماده میکردند اما دروازه های شهر بدون مقاومت گشوده شدند,تقریبأ تمام جمعیت شهر را زنان تشکیل میدادند ,چرا که مردان در جنگ در براب فاتحان کشته شده بودند در جشن پیروزی,اسکندر خواست برایش نان بیاورند.یکی از زنها ,یک سینی زرین پوشیده از جواهرات,با تکه ای نان در وسط ان اورد.اسکندر فریاد کشید من که نمی توانم طلا بخورم,من نان خواستم و زن پاسخ داد: اسکندر در قلمرو خود نان نداشت؟لازم بود برای نان این راه دراز را بپیماید؟ اسکندر به فتوحات خود ادامه داد,اما پس از ترک گفتن ان شهر,دستور داد روی یک تکه سنگ حک کنند, من اسکندر کبیر,تا افریقا امدم تا ازین زنان بیاموزم.
دایی پسقلی
22 اسفند 90 17:31
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق ان شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود گفت:یارب این چه خارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودمو نشناختی
دایی پسقلی
22 اسفند 90 17:32
بــــــــــــــــــــــــــــله دیگه ... کوثر جون رو دارین و تحویل نمیگیرین نظرات رو خانوم فتوحی ...
چه خبر از ثنا گلی ................


-------------------------------------------------
باعرض شرمندگی سرم خیلی شلوغ شده
خیلی کم وقت می کنم پای وبلاگ بشینم
دایی پسقلی
23 اسفند 90 9:39
به خیری و خوشی باشه. ایشالله همیشه سرتون شلوغ باشه و جمعتون گرم .. ما که بخیل نیستیم ......
کوثر جون و مامانش رو هم سلام زیاد برسونید. جواب پیامک ها رو که نمیدن .. لا اقل شما بهشون سلام برسونین...


دایی پسقلی
28 اسفند 90 15:52
*در این نوروز باستانی خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم *
*نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد*
*نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم*
*با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم. سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم*
*اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است
اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت
مبارک که سالت را سرشار از عشق کند*


===========================================
ممنون ازپیام زیباتون
دایی پسقلی
29 اسفند 90 8:08
خواهش میکنم. ایشالله سال جدیدتون رو با خبرای خوش ، زندگی خوش و حال و احوالات خوشی شروع کنین و به پایان برسونین. راستی خانوم فتوحی ..... از ثناجون چه خبر ؟؟؟؟؟؟
بابا دق کردیم آخر سالی .... خبری ندادن بهتون ؟


---------------------------------------------------
سال جدید روبه شما وخانواده تون تبریک میگم.امیدوارم همیشه موفق باشید
دایی پسقلی
12 فروردین 91 14:04
سلام م م م م م م .........

هی وای من .... چقد زودی تموم شد ... کوثر جون و مامانیش هم برگشتن خونه خودشون...
شما چه خبر دارین از ثنا جون ما؟؟


===================================================
شرمنده از ثناهم هیچ خبری ندارم برامون دعا کنید هرچه زودتر کارمون جفت وجور بشه
يك دوست
15 فروردین 91 22:20
عزیزم آهنگ صدایت با به دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگي مادرت ، نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنش و وجودت تنها دلیل زنده بودنش است ، پس با او بمان تا زنده بماند.
تولدت مبارک


-------------------------------------------------
چقدرزیبا ودلنشین برام نوشتین
امیدوارم هرجاهستین موفق باشید
دایی پسقلی
16 فروردین 91 15:23
سلام خانوم فتوحی ...
خوب هستین ؟ خانواده خوبن همه .. ؟ میگم این فتدق کوچولوی ناز ( کوثر رو میگم ) که از پیشتون برگشتن و حسابی تنها شدین ها ؟؟ دلتنگ نباشین ؟؟ راستی سال جدید شد و از ثنا جون ما خبری ندادین ها ؟؟ دارین خبر حدید ؟؟؟
ایشاالله خوش خبر باشین ؟ منتظرم ها ؟؟


------------------------------------------------
برای کوثر عزیزم خیلی خیلی دلتنگم امیدوارم هرچه زودترببینمش
دایی پسقلی
17 فروردین 91 14:55
ایشالله که زودی زود کارتون جفت و جور بشه .. واسه کوثر جون هم ایشالله زودتر ببینینش ...
دایی پسقلی
17 فروردین 91 15:13
یک استاد دانشگاه کلاسش را با بالا بردن لیوانی که درونش مقداری آب بود شروع کرد. او لیوان را به اندازی که همه آنرا ببینند بالا گرفت و از دانشجویان پرسید: "فکر میکنید وزن این لیوان چقدر است؟"
دانشجویان پاسخ دادند...
"50 گرم!"...
"100 گرم!"....."150 گرم!"
استاد گفت:
"تا زمانی که آنرا وزن نکنم واقعاً نمی دانم.
اما سوال من این است که اگر برای چند دقیقه لیوان را به همین صورت نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟"
دانشجویان پاسخ دادند: "هیچی!"
استاد پرسید: "خوب اگر همین حالت به مدت یک ساعت نگه دارم چطور؟"
یکی از داشجویان گفت: "دستتان درد می گیرد."
"درست، حالا اگر به مدت یک روز لیوان را بالا نگه دارم چه؟"
یکی از دانشجویان پاسخ داد:
"دستتان کرخت و بی حس می شود و ممکن است دچار فشار شدید عضلانی و رعشه شوید و مطمئن کارتان به بیمارستان می رسد!"
... و همه شروع به خندیدن کردند.
استاد گفت:
"خیلی خوب، اما آیا در تمام این مدت وزن لیوان تغییر می کند؟"
همگی جواب دادند: "خیر"
استاد دانشجویان را به فکر فرو بُرد: "پس چه چیزی باعث فشار عضلانی و درد دست شد؟ اکنون برای رهایی از درد چه کاری باید انجام دهم؟"
یکی از دانشجویان پاسخ داد: "لیوان را زمین بگذارید!"
استاد گفت: "دقیقاً!"
مشکلات زندگی چیزی شبیه این هستند. برای چند دقیقه در ذهنتان نگهشان دارید، بنظر مشکلی پیش نمی آید.
برای مدتی طولانی نگهشان دارید، دردش شروع می شود.
باز هم مدت زمان نگهداری را بیشتر کنید، باعث رخوت، رعشه و ناتوانی شما میگردند.
قادر به انجام هیچ کاری نخواهید بود.
فکر کردن به چالشها و مشکلات زندگی مهم است، اما حتی مهم تر این است که در انتهای هر روز قبل از خواب آن مشکلات را زمین بگذارید.
به این ترتیب استرستان رفع می شود و وقتی از خواب بیدار می شوید سرحال، با نشاط و قوی هستید و میتوانید هر مشکل و چالشی که در طول روز با آن برخورد میکنید را برطرف کنید.


----------------------------------------------
خیلی فلسفی وجالب بود.به نظر من این جنین صحبت هایی خیلی بهتر در ذهن مردم جاباز می کنه تااینکه بخوای بشینی وساعت هایک نفر رونصیحت بکنی
ممنونم.
دایی پسقلی
19 فروردین 91 11:01
خواهش میکنم. نظر شخصی منم همینه .. یک جمله میتونه به اندازه چندین ساعت صحبت نصیحت گونه تاثیر برانگیز باشه ... موفق باشید.
دایی پسقلی
19 فروردین 91 12:19
ارزش خود را بدانید... سخنران مشهوری سمینار خود را با بالا بردن یک اسکناس 500 روپیه ای شروع کرد. در سالنی که 200 نفر حصور داشتند سوال کرد "چه کسی مایل است این اسکناس را به او بدهم؟" همه دستها بالا رفتند. او گفت "قرار است این اسکناس را به یکی از شما بدهم ولی قبل از آن..." سپس شروع به مچاله کردن اسکناس کرد و پرسید: "هنوز کسی می خواهد؟" بار دیگر دستها همه بالا رفتند. او ادامه داد: "خوب، حالا چطور؟"، اسکناس را بروی زمین انداخت و با کفشهایش شروع به ساییدن اسکناس کرد. در حالی که کاملاً مچاله و کثیف شده بود آن را برداشت و پرسید: "آیا هنوز کسی این را می خواهد؟" دوباره همه دستها بالا رفتند، ادامه داد، "دوستان، همگی شما امروز درس ارزشمندی را آموختید. من هر کاری با پول کردم باز شما خواهان آن بودید چون بهایش کم نشد و هنوز همان 500 روپیه می ارزید. خیلی اوقات در زندگی به خاطر تصمیماتی که میگیریم و شرایطی که در مسیرمان ایجاد می شود می افتیم، مچاله می شویم و روی کثیفی زمین می خوریم و آنگاه احساس می کنیم که دیگر ارزشی نداریم. اما هیچ اهمیتی ندارد که چه اتفاقی افتاده و یا خواهد افتاد، شما هرگز ارزشتان را از دست نخواهید داد." شما خاص هستید، هیچگاه اجازه ندهید ناامیدی های گذشته بر آرزوهای آینده تان سایه بیفکند. "ارزش، فقط زمانی یک ارزش است که بهایش قدر دانسته شود"
دایی پسقلی
24 فروردین 91 12:17
خانوم فتوحی .... نیستین .. دور و برتون شلوغه یا وقت نمیکنین ... ....
یادتون که نرفته .. تو سال 91 پست جدیدی ننوشتین ها ..


----------------------------------------------------
شرمنده.ازوقتی کوثر وخواهر گلم برگشتن حال وحوصله منم رفت
دایی پسقلی
28 فروردین 91 12:47
ایشالله که همین زودیا مشکلشون حل بشه و بتونین ببینیشون اونا رو .... غصه نخورین .. دیگه .. به ما هم سرایت میکنه غنماک میشیم ها ..
راستی از دخملی نازمون خبری ندارین ... این گور به گور شده های اداره ها کی میخوان پس جواب ملتو بدن ... اه به این مملکت خراب شده ...


---------------------------------------------------
بهمون گفتن که تاخردادصبرکنیم شاید یه فرجی بشه
دایی پسقلی
28 فروردین 91 15:18

---------------------------------------------
ناراحتی و نگرانی تون رو نبینیم خانوم فتوحی .. ایشالله این کاکل زری فسقلی تون زودی پیداش بشه و همدم تنهاییتون بشه .... غصه نخورین .. باشه ...


-------------------------------------------------
واقعاممنونم از این همه دلگرمی
دایی پسقلی
28 فروردین 91 18:54
وقتی قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود
وقتی نمیتوانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشکند
وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته‌ میکشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد
وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود
و تحملمان‌ هیچ …

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌ تو
فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی …
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم
تو را گریه‌ میکنیم
و تو را نفس‌ میکشیم
وقتی تو جواب‌ میدهی،
دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ میکنی
و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان‌ برمیداری
گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی
و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند
خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی
و دعاهایمان‌ را مستجاب‌
آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سخت‌ها را آسان
تلخ‌ها را شیرین‌ میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهی‌ها سفید سفید …
خداوندا !
تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم.....


----------------------------------------
خیلی قشنگ بود لطفا آدرس سایتش روبرام بدید
دایی پسقلی
29 فروردین 91 18:18
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!" حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
دایی پسقلی
31 فروردین 91 15:48
سلام اگه اشتباه نکنم این سایت بود ... برین قسمت نیایش ها یا مناجات با خداش aloneboy.com
دایی پسقلی
31 فروردین 91 16:00
ایشالله که خرداد دیگه شما رو شاد و سرحال و سرزنده ببینم خانوم فتوحی .... هم شما هم مامانی کوثر جون رو که ایشالله مشکل اونا هم به همین زودیا حل بشه و از این تنگنای وحشتناک در بیان .... به امید خدا .....
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد