یاس خوشبو

بدون عنوان

1391/2/1 13:15
نویسنده : مصی
421 بازدید
اشتراک گذاری

سالهاست هنوز

یک نفر نیست بپرسد ازمن 

که توازپنجره ی عشق چه میخواهی؟

صبح تانیمه ی شب منتظری

همه جامی نگری

گاه باماه سخن می گویی

گاه بارهگذران خبرگمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریاست؟

نوری از روزنه فرداهاس؟

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

دایی پسقلی
2 اردیبهشت 91 12:28
خانوم فتوحی سلام .. میگم این سایتی که واستون فرستادمش ... خیلی سایت پر محتوا و قشنگی هست .. منم توش عضوم خودم... تو انجمن گفتگوش ... خوشحال میشیم که شما هم به ما بپیوندین .... جمع صمیمی هست.... منتظر هستم ...
دایی پسقلی
3 اردیبهشت 91 11:49
سلام .. راستی خانوم فتوحی اگه تو اون سایت اومدین و عضو شدین من اسم کاربریم brokenheart هستش ..


--------------------------------------
ممنون ازراهنمای تون
دایی پسقلی
4 اردیبهشت 91 7:29
خواهش میکنم .... ولی یه سر برین و این مامان کوثر جون هم بگین که از دستم ناراحت نباشه ... ایندقده ... آخه یه چی خنده دار نوشته بودم قصدم این بود که یه کم بخندیم ولی ایشون گویا به جدی گرفتن و شمشیر رو از رو بستن و خلاصه تهدید کردن ...... ؟
هی وای من .........


-------------------------------------------
غصه نخورین خواهر من خیلی مهربونه.این تهدید ها هم الکیه
دایی پسقلی
4 اردیبهشت 91 9:30
به خدا گفت : خدا بیا دنیاتو با هم تقسیم کنیم خداگفت : باشه ... چی میخوای ؟؟؟ شروع کرد به خواستن ... گفت : آسمون مال من ولی ابراش مال تو گفت : ستاره ها مال من ولی ماه و خورشید مال تو ... گفت : دریا مال من ... موج های دریا هم مال تو ... خداگفت : تو بندگی کن ... همش مال خودت ... حتی من !!!
دایی پسقلی
4 اردیبهشت 91 12:20
در مهربونی و لطفشون که هیچ شکی نیس .... گفتم که شما بهشون بگین ناراحت نباشن از دستم .... همین ... البته شما هم در مهربانی و خوبی از ایشون کم ندارین ... ایشالله خدا هر دوتا تون رو برای هم نگه داره ...
مامان کوثری
4 اردیبهشت 91 20:38
سلام خوفی چه عجب تو که از من تنبل تری خوب شد باز اومدی یه کم به بقیه وبلاگ ها سر بزن به کار نو انجام بده
این آقا بهروز اینجا اومده چغلی ما رو کردهاوضاع داره وخیم میشه


-------------------------------------------
فدای اون مهربونیات
دایی پسقلی
5 اردیبهشت 91 13:03
کاش دستان خدا پیدا بود
/ تا در آن وقت که بی حوصله وتنهایی
/ ودلت از غم دنیا مملو /
بزنی تکیه بر آن /
وبخندی به همه رنج جهان.


---------------------------------------
کاش...


دایی پسقلی
5 اردیبهشت 91 15:13
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . ? هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن. کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسیدو چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند .
دایی پسقلی
5 اردیبهشت 91 15:25
الهی ! نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم، نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم، چو گدا بر سر راهی. كس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی باز كن در، كه جز این خانه مرا نیست پناهی
دایی پسقلی
5 اردیبهشت 91 15:28
زندگی ارزش ندارد بی ولای فاطمه قلبم آرامش ندارد بی ولای فاطمه. ای خدا جان را بگیراین عشق را از مامگیر شیعه آسایش ندارد بی ولای فاطمه
دایی پسقلی
7 اردیبهشت 91 12:54
و خدا سیب نینداخت از آن بالاها

که در عمق کم حرف نیوتن غرق شویم

و چنین با تقدیس

و چنین با اجبار

جسم او در خودمان دفن کنیم

یادمان باشد سیب

با هزاران امید

به امید لب و دندان کسی می آید

که به ایمان و یقین

سیب را می فهمد

سیب را می نوشد

و به حرف نیوتن می خندد

با خودش می گوید :

" آسمان جاذبه دارد نه زمین


--------------------------------------------
خیلی قشنگ بود ممنون
دایی پسقلی
7 اردیبهشت 91 13:26
داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد.

گفتم: بفرمایید الووو.. ،

فقط فوت كرد!

گفتم: اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن!

دوتا فوت كرد .

گفتم: اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد!

گفتم: اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد!


گفتم: من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن!

دوباره دوتا فوت كرد.

با خوشحالی گوشی رو قطع كردم. فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم. فكرم همش به قرار امروز بود.

داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن


------------------------------------------------
ای ول به این زنها خوب میدونن چجوری شوهراشونو سرکاربزارن
شما هم درآینده مراقب باشین
دایی پسقلی
7 اردیبهشت 91 13:29
خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های
یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...
هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .
خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بالاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .



گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.



خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.
وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت خب حالا دستکشهات کجان؟ توی جیبت که نیستن.
بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه!!!!!!!!!!


دایی پسقلی
8 اردیبهشت 91 21:10
خدا رحم کنه .. به ما مردای بی زبون .. واقعا که بایذ مراقب این پالتیک های ناگهانی خانوم ها بود ها .... اگه نه کلاه آدم پس معرکه هس.. ولی من که این جور آدمی نیسم.... مگه که یه خانم پر ورجه ورجه و شلوغ گیرم کنه که بخواد حالمو بگیره ....
سیما
10 اردیبهشت 91 18:01
دوست عزیزم سلام ممنون که به وبلاگ نینیم سر زدی . خوشحال می شم لینکم کنی و اگه اجازه بدی منم شما رو لینک می کنم . امیدوارم فرشته هامون زودتر بیان و دل شادمون کنن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد