یاس خوشبو

خدا ازآدماچی میخواد

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع  وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را،  بالای سرش دید، که  با تعجب و حیرت ؛  او را،  نظاره می کند  ! استاد پرسید : برای چه این همه  ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و  برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛  استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو  از  پرورشِ آن  چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه...
22 شهريور 1391

...کاش

کاش کوچیک بودیم...........   وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود   ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم.   کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن   نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد که می زنیم باز کسی   نمیفهمه! ...
6 شهريور 1391

ای خدای من...

خدای مهربانم...! می ستایمت ! با تمام وجودم و از صمیم قلبم ! ... آنقدر که شاید تنها با ستایشم  بتوانم جبران قطره ای از دریای رحمت و مهر و محبتت را کرده باشم جانا ......................! به خاطر تمامی مهربانی هایت تو را سپاسی ژرف و از اعماق وجودم می گویم مهربان من ! خدای من ! خدای مهربانم !... چقدر زیباست امید به رحمتت ! و چه زیباتر اجابتت .....! خدای مهربان من ! بهتر شدن روز به روز حال روحی ام را تنها از قدرت و مهر بی کرانت میبینم ...تو را سپاسی ژرف مهربانا ! تو را سپاس مهربانا ! ......... خدای مهربانم !...من عشق و آرامش و شادی را در زندگی ام تنها از تو و دستان پر مهر و قدرتت می بینم و همیشه تنها از تو که تکیه گاه زمین و آسما...
5 شهريور 1391

دیوانگی وعشق

داستان ديوانگی و عشق زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.     ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. اصالت به ميان ابر ها رفت. هوس به مرکز زمين راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت. ...
23 مرداد 1391

خدایا صدایت می کنم...

       خدای من...ای مهربان ستودنی....                  ای کسی که تنها پناه دل رنجیده ام هستی...صدایت می کنم...           صدایت میکنم چون میدانم از شنیدن حرفهای تکراری ام خسته نمیشوی ،           چون می دانم حتی اگر تنهاترین تنهایان شوم باز کسی را دارم که به فریاد                                       دلم برسد...آری من...
21 مرداد 1391

یااباصالح...

ای منتظران گنج نهان می آید   آرامش جان عاشقان می آید   بربام سحر طلایه داران ظهور   گفتند که صاحب الزمان می آید   ...
15 تير 1391

تولدت مبارک خواهرم

تولدت مبارک خوش اومدی عزیزم اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره شمعاروروشن کن وبه جام دوتافوت بکن نمیشه پیشت باشم...فقط برام سکوت کن تواین روزطلایی نگوکمی غم داری بدون که دیوونه ای به نام خواهر داری تو دل مثل دریات هزارتاآرزوکن بامنه عاشق ازدور بخون وگفتگوکن خداتواین روز خوب توروبه ماهدیه داد همه مثه هم بودن ...فرشته شو فرستاد تنهاتوی اتاقم بارز وشمع ومیخک فقط می تونم بگم ...تولدت مبارک می دونم از راه دور تبریک من قبول نیست اونم برای عشقم صاحب نمره ای نیست اماخودت می دونی که چاره ای ندارم من که به جز چشم توستاره ای ندارم ...
11 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاس خوشبو می باشد